با فردوسی

ساخت وبلاگ

مگر من از وطنم چه می‌خواستم ؟!
به غیر از نانی و
گوشه‌ای امن و
جیبی با حرمت و
بارانی از عشق !
پنجره‌ای باز
كه آزادی و عشق به من دهد ؟!
من چه می‌خواستم ؟
در اين حد، كه به من نداد !؟
برای همين
نيمه شبی
دری را شکستم و رفتم
برای همیشه رفتم….

.

با فردوسی...
ما را در سایت با فردوسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maktoob11 بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 20:02

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذردهم رونق زمان شما نیز بگذردوین بوم محنت از پی آن تا کند خراببر دولت آشیان شما نیز بگذردباد خزان نکبت ایام ناگهانبر باغ و بوستان شما نیز بگذردآب اجل که هست گلوگیر خاص و عامبر با فردوسی...
ما را در سایت با فردوسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maktoob11 بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 20:02

یکی بود یکی نبود. در زمانهای پیش پادشاهی زندگی میکرد که مردمش بسیار ازش میترسیدند. مردمان فقیری بودند که بخاطر معیشتشان غمگین و افسرده بودند. روزی پادشاه مردم را جمع کرد و به آنها گفت من فرزندم را در با فردوسی...
ما را در سایت با فردوسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maktoob11 بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 20:02